سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و به سوی محبّتت، راهی آسان برایم بگشا که بدان، برایم خیر دنیا و آخرت را کامل گردانی . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعا ـ]

ما نیازمند دست یاری هم برای ساختن ایران هستیم

ارسال‌کننده : بهنوش ـ‏ ق در : 88/10/14 11:46 عصر

مظهر حماقت آن است که بدون اینکه تلاشی کرده باشیم امری را غیرممکن تصورکنیم

 من همیشه ازتکرار ویکنواختی بدم می آید هیچ وقت به یاد ندارم به یک کار ثابت دریک شرکت ، یک اداره یا جایی به صورت دائم فکرکرده باشم. تکرار مداوم یک کار درجایی بسته را به معنای مرگ تدریجی می دانم.قوانین سخت واجباری ودست وپاگیرگرچه به دید بعضی ها درمحیط های کاری شاید الزامی باشد اما به نظرمن این اجبارها خلاقیت را نابود    می کند. پایبندی بیش ازاندازه به یک سری قوانین ساخته ی خودمان باعث می شود که نتوانیم گوش شنوایی برای    ایده های دیگران داشته باشیم. ویا حتی خود نیز چنان به این ساختارها عادت نماییم که عبور ازآنها را غیرممکن بدانیم. من نزدیک به یک سال دریک کارخانه ی تولید کابلهای آلومینومی درمحیطی خشن ومردانه حتی درشیفت شب کارکردم مدتی که به جرئت تلخترین روزهای زندگی من بود من که فقط به محیط های ادبی وهنری آشنایی داشتم وهمیشه درمیان کتابها غوطه وربودم به ناگاه خودم را درمیان جمعی ازکارگرهای مرد دیدم درمحیطی که از لحاظ کاری بی شباهت به نظام برده داری نبود اما این ماههای پراز رنج بزرگترین درسهای زندگی را به من داد یکی ازآنها همین نادیده گرفتن خلاقیت افراد بود واینکه افراد از همان روز اول چنان به شرایط عادت می کردند که اصلا به تغییر وبهبود چندان فکر نمی کردند کارها هرروز بسیار تکراری وخیلی مواقع بی کیفیت انجام می شد کسی هیچ نظری نداشت تحصیل    کرده ها هم اصلا تلاشی برای بهبود وضعیت نمی کردند کارخانه فاقد یک تیم علمی بود که دستگاهها وشرایط را درجهت پیشرفت هدایت کند کنترل کیفیت محصولات هم دیکته شده  پیش می رفت با آزمایشهایی تکراری. چنان همه به این تکرار عادت کرده بودند وخارج ازاین چهارچوب فکرنکرده بودند که اگر دستگاههایی خارج از این چهارچوب مشکل پیدا می کرد هیچ ذهن خلاقی نبود که آن را تعمیرکند وباید منتظرمهندسی از کره می ماندند ودیدن مهندسان زردپوست درکارخانه گرچه برای بقیه سرگرمی بود اما برای من مایه ی تاسف. وقتی مهندس مکانیک ما فقط پر ازافاده بود اما ناتوان ازتعمیروسیله ومهندس متواضع وخوش برخورد کره ای آنها را تعمیر می کرد من ساعتها افسوس می خوردم.اما اینجا بحث من کارخانه نیست حرف من ناتوانی ماست. چرا؟چون ما به یک زندگی تکراری عادت کردیم زیاد فکر نمی کنیم با قوانین دست وپای خودمان را غل وزنجیر زدیم ازروز اول دبستان به یک کتاب عادت کردیم به نمره عادت کردیم به مساله حل کردن بی تفکرعادت کردیم به کتاب های کمک آموزشی که فقط ما را تبدیل به بانکی ازسوالات می کند عادت کردیم دانش آموز امروز ما خسته شده است وقتی برای دیدن دنیای خودش ندارد اورا به کلاسهای خشک عادت دادیم .به المپیادها افتخارمی کنیم اما این تئوری بی عمل به هیچ دردی نمی خورد درحالیکه درقافله ی علم وصنعت دنیا هیچ حرفی برای گفتن نداریم هندوستان گرسنه ازنظر علمی ازما جلوزده است واین یک حقیقت بسیار بسیار تلخ است اما غرض ازاین همه حرف چیست. هفته ی پیش تصمیم گرفتم برای گسترش وبلاگم به دبیرستان دخترانه وپسرانه ی شهدای رزین بروم .چون این دبیرستانها تقریبا تمام روستاهای منطقه را زیرنظردارد وبه این طریق همه با وبلاگ آشنا  می شدند و دیگراینکه بچه های خلاق وعلاقمند می توانستند کمک باشند ودروبلاگم نقشی داشته باشند به همین منظور با مدیردبیرستان منطقه یعنی آقای قنبری تماس گرفتم وازایشان شماره دبیرستان دخترانه را خواستم وآقای قنبری پیشنهاد کردند که برای آمدن به روستا از سرویس معلمان دبیرستان دخترانه استفاده نمایم. وقتی با خانم مدیر تماس گرفتم وخودم را معرفی نمودم وگفتم به این منظور می خوام اگراجازه بدهید به دبیرستان شما بیام ودروقت آزاد با بچه ها صحبت کنم. وذکرکردم که من شماره را ازآقای قنبری گرفته ام ایشان مرا متهم کردند که حتما با آقای قنبری فامیل هستم وتاکید کردند که قرارنیست هرکاری که ایشان انجام مید هند مدرسه انها هم انجام بدهد . تاکید کردم که هیچ نسبتی ندارم وفقط یک فعالیت شخصی برای منطقه انجام می دهم .اما ایشان حتی یک وقت یکساعته هم به من ندادند ومرا به مدرسه شان دعوت نکردند که کل صحبت های مرا بشنوند درصورتیکه ازهرنظرمشکلی بود آنوقت ازفعالیت من جلوگیری نمایند گفتند درهرصورت باید ازآموزش پرورش منطقه مجوز بیارم گفتم چشم هیچ مشکلی نیست چون فعالیت من غیرقانونی نیست. گفتم آقای مدیرگفتن می توانم با سرویس معلمان شما بیام. ایشان با رعایت مهمان نوازی کامل گفتند سرویس ما جا ندارد وبعد اضافه کردند یه مساله هم هست واینکه شما باید کرایه خودتان را بپردازید. من اصلا ناراحت نشدم وقبول کردم وبعد با ایشان خداحافظی کردم وبه حال خودم افسوس خوردم. البته من با مجوز گرفتن هیچ مشکلی ندارم چون دریک NGO عضو هستم که آموزش وپرورش به خوبی آن را می شناسد وبه مدارس زیادی هم رفتم اما غصه ی من ازاین است که خیلی مواقع که به مدارس دخترانه رفته ام دستفروش ها و بازاریاب های زیادی را در دفتر خانم های مدیر دیده ام که درحال فروختن لوازم آرایش ولباس زنانه هستند بی هیچ مجوز ومشکلی.وحتی ازاین بدتردرخیلی ازمدارس من خود دیده ام که فعالیت شرکتهای هرمی فعال بود. اما همیشه برای کارهای فرهنگی وعلمی به کاغذ بازی ومجوز نیازداریم. وبا برخوردهای خود افراد را سرخورده می کنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا گرفتن مجوز که چند روز وقت می بردبه دبیرستان پسرانه بروم. اما برای اینکه دست خالی نروم تصمیم گرفتم به یکی ازموسسات کنکوری بروم ودرصورت امکان برای بچه های پیش دانشگاهی کارآموزشی هم انجام بدهم که خوشبختانه موسسه مورد نظرکمال همکاری را نمودندو استقابل کردندوتخفیف های لازم را دادند ومن به همراه پدرم راهی روستای رزین شدیم روز سردی بود ومن هم به شدت سرما خورده بودم اما باید می رفتم. اقای قنبری بسیار خوب استقبال کردند ومن با بچه های پیش دانشگاهی صحبت کردم اولین بار بود که دریک دبیرستان پسرانه صحبت می کردم البته چون من کارراهنمای مکان های تاریخی را انجام داده ام وخیلی جاها سخنرانی کرده ام مشکلی نداشتم اما بچه های روستایی به گمانم اولین بار بود که یک خانم برای اونها درکلاسشان سخنرانی می کرد ولی بسیار مودب بودند به طوریکه من خیلی خوشحال شدم وحس کردم می شود به این بچه ها   امید داشت. از وبلاگ گفتم واینکه می توانند فعالیت کنند مقاله بفرستند عکس بفرستند درهرزمینه که علاقمند هستند کارکنند حتی برای تشویق شدن گفتم که به مقالات شما جایزه هم داده خواهد شد . برایشان کمی نا آشنا بود وچون احتمالا تا حالا دنبال هیچ کارفرهنگی نبوده اند تا راه اندازی این افراد راه طولانی درپیش خواهد بود واز آزمونها هم برایشان گفتم واینکه این فرصت به آنها داده خواهد شد که در روستای خود ازمون بدهند ولازم نیست به شهر بیایند وبا بیشترین تخفیف شرکت کرده و با برنامه ریزی ومنظم درس بخوانند . وبیشترشان با این موضوع نا آشنا بودند. وخانواده هایشان ازآنها حمایت مالی نمی کردند. طبق گفته های بیشترشان فقط رویای گروهبان شدن را درسرداشتند وبه این قانع بودند که دیپلم بگیرند ودر نیروی انتظامی گروهبان شوند واین خیلی غم انگیز بود به انها گفتم اینقدر اهداف کوچک نداشته باشند ازاین طاعون گروهبان شدن که جوانان روستایی را دربرگرفته است دست بردارند گفتم اگربه نظامی گری علاقمند هستید به دانشکده های افسری ورشته های برجسته فکر کنین سعی کردم دروقت کمی که داشتم به آنها خودباوری بیشتری بدهم اما برای روشن شدن زمان بیشتری نیاز است اما من ناامید نمی شوم ونخواهم شد آن روز که نم نم باران هم می بارید من هم صبح وهم بعد ازظهرمجبور شدم به دبیرستان بروم صبح برای بچه های تجربی صحبت کردم وبعد چون ماشین نبود پای پیاده چند کیلومتر راه رفتم به وناهار درخانه ی یکی ازبستگان بودم وبعد ازظهربرای بچه های علوم انسانی صحبت کردم و بعد به کرمانشاه برگشتیم بدون اینکه از سرویس خانم مدیر هم استفاده کنیم. واین یک هفته هم دنبال کارهای ثبت نام بچه های کنکورهای آزمایشی هستم و وقت وهزینه ی خودم را می گذارم به این امید که این بچه ها درآبادی وعمران منطقه نقشی داشته باشند. وازخدا طلب یاری می کنم.

ای پسرمن تورا می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم وتربیت مردم است.




کلمات کلیدی :