سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کژی، با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]

عروسی های قدیم در دهستان ما (قسمت سوم)

ارسال‌کننده : بهنوش ـ‏ ق در : 90/5/9 10:37 عصر

 3- تاظهر همه شادمان می­رقصیدند و ناهار هم معمولاً خورشت قیمه یا سبزی بود وگاهی چلو گوشت به مهمانها داده می­شد قبل از صرف ناهار با آفتابه لگن دورمجلس می­گشتند تا همه دستهایشان را بشویند من برای آخرین بار سالهای 64 و قبل یادم میاد که آفتابه لگن می­آوردند زمانی که هنوز مدرسه نرفته بودم وسفره­های پارچه­ای که کنارش شعر« شکر نعمت نعمتت افزون کند/ کفرنعمت، نعمتت ازکف برون کند» نوشته شده بود پهن می­گشت با سروصدا وشلوغی افرادی که مسئول پذیرایی بودند قاشقهای رویی ، نمکدان پلاستیکی ولیوان­های رویی با پارچ های دوغ پلاستیکی پخش می­شد.ونان ساجی در وسط سفره گذاشته می­شد بعد داخل مجمع­های رویی برای هر دونفر یک مجمع پلویی که روی آن خورشت ریخته شده بود و خیلی آن زمانها خوشمزه بود آورده می­شد و همه با اشتهای تمام غذا را تمام می­کردند. و دوباره با افتابه لگن دستها شسته می­شد. بیشتر ما بچه­ها منتظر بعد از ناهاربودیم که شکلات ونخود کشمش بین مهمانها پخش می­شد. بعد از خوردن ناهار زمان جمع کردن هدیه­های مهمانها بود که به صورت پول نقد جمع­آوری می­شد. دو نفر از افراد فامیل داماد دریک مجمع دستمالی ابریشمی پر از نخود وکشمش وشکلات می گذاشتند ویکی به دست می­گرفت وبه همراه نفر دیگر بین مهمانها می­گشتند تا کادو جمع کنند اول در مجلس مردان این مراسم انجام می­گرفت چون هدیه عروسی را معمولا مردان هر خانواده پرداخت می­کردند مگر خانواده­ای که مرد نداشت یا به دلایلی فقط خانم خانه در مراسم شرکت کرده بود در مجلس زنها هدیه پرداخت می­شد. تو مجلس مردان معمولا با بزرگترین فرد فامیل داماد شروع می­شد تا آن شخص که پول بیشتری پرداخت می­کرد بقیه را هم تحت تأثیر قرار بدهد که پول بیشتری پرداخت کنند و شخص ابتدا با ابهتی تمام که ابتدا سینی مقابل او گذاشته شده بود پول را شمارش می­کرد وبه جمع کننده می­داد و می­گفت این مبلغ، بعد آن فرد هم دوباره پول را شمارش می­کرد ومی­گفت: مشی فلانی بِرای نَمره ،خدا بیشتر بیاده پِی،مالِه آوا .....تومان،(مشهدی فلانی، برادرش نمیرد، خدا بیشتر بهش بدهد خانه اش آباد....تومان) نفری هم که نخود کشمش داشت هم می­گفت ماله آوا،پول را داخل سینی گذاشته، و شخص نامبرده مشتی نخود و کشمش برمی­داشت داخل جیبش می­گذاشت و می­گفت خدا مبارکش کند. و به همین ترتیب از تمام دعوت شده­ها پول هدیه که به آن « سورانه» گفته می­شد جمع می­کردند. ودر مجلس زنها هم همین کار تکرار می­شد. وبچه­ها با اشتیاق تمام مشت درنخود کشمش و شکلات می­کردند و مشغول خوردن می­شدند. و دوباره ساز و دهل نواخته می­شد ورقص از سرگرفته می­شد.  ومعمولاً بعد از ساعت سه کم کم داماد و خانواده­اش آماده رفتن برای آوردن عروس می­شدند آن روزها تک وتوکی پیکان ویا لندرور در روستاها پیدا می­شد که برای آوردن عروس استفاده می­شد و گرنه از تراکتور استفاده می کردند وقبل­ترها هم با اسب ومادیان عروسها را می­آوردند. داماد به همراه خواهرها و برادر و جوانهایی از فامیل که پارتی داشتند وبعضی از بزرگان برای آوردن عروس رهسپار می­­شدند که ما بچه­ها از پچ پچ وشلوغی که بین زنها راه می افتاد و یه جور افراد به تکاپو می­افتادند می فهمیدیم خبری شده واحتمالا می­خواهند برای آوردن عروس بروند. واگر نزدیک بودیم ومادرمان می­رفت که عالی بود وماهم برای این مراسم باشکوه عروس آوردن می­رفتیم و چه لذتی داشت و چه غروری برایمان ایجاد می­کرد که افتخارپیدا می­کردیم برای اوردن عروس برویم. وقتی طرف داماد به نزدیکی روستای عروس می­رسیدند بچه­های طرف عروس می­دویدند وبا سرو صدای تمام فریاد می­زدند: هاتن، هاتن، (امدن، آمدن) وهمه را خبردار می­کردند تمام اهالی روستا تو پنجره ها یا پشت بامها می آمدند وخانواده عروس خودشان را جمع وجور می­کردند وهمه چشم به جمعیت می­دوختند تا داماد را ببینند گویی داماد موجودی خارق العاده است وهمه برای دیدنش از کوچک و بزرگ سرو دست می­شکستند. با سروصدای زیاد و کِل کشیدن و دو دستماله رقصیدن توسط خانمهای فامیل داماد، وارد خانه عروس می­شدند.چه همهمه و ازدحامی بود نقل و شکلات و پول به هوا پرت می­شد وما بچه­ها دریک ماراتن سنگین زیر دست وپاها لول می­خوردیم که جمع کنیم و البته بزرگترها بیشتر مواقع ازما بچه­ها حریص­تر بودند و تا ما می­خواستیم شکلاتی برداریم توی هوا آن را می­قاپیدند. عروس ساکت وآرام گوشه­ای می­نشست روی سرش دستمالی هفت رنگ می­کشیدند که هیچ کس صورتش را نمی­دید. برادر داماد یک دستمال قرمز که داخلش نخود چی کشمش وگاهی قند بود به کمر عروس می­بست به نشانه بچه دار شدن عروس. بعد بازوی عروس را می­گرفت وداماد هم بازوی دیگرش را، عقد نامه را جلوی پای عروس می گذاشتند که عروس باید ابتدا پای راستش را روی آن می­گذاشت و رد می شد تا دیگر به خانه پدرش باز نگردد. و با کل کشیدن عروس را سوار ماشین می کردند....




کلمات کلیدی :