سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریفترین شرف، دانش است . [امام علی علیه السلام]

قسمت 6 خاطرات یک بهورز15 ساله درروستاهای بیلوار

ارسال‌کننده : بهنوش ـ‏ ق در : 90/2/6 8:52 عصر

یک روز صبح که ازخواب بیدار شدم ودعا می کردم که جنگ بین اهالی تمام شده باشد دیدم درون حیاط سروصداست تمام شیشه های پنجره صاحب خانه شکسته بود اجاق گازشان که دربهار خواب خانه قرارداشت درب وداغان شده بود(درخانه های روستایی آن موقع چیزی به نام آشپزخانه وجود نداشت وخانه ها بیشتر شامل یک اتاق بود با بهارخوابی بزرگ درجلوی آن ،که دارای ستون چوبی بود ومعمولاً برای جلوگیری ازباد وباران با نایلون آن را می پوشاندند واجاق گاز را درآنجا قرار می دادند البته این شامل خانوادهایی بود که وضع بهتری داشتند )وحیاط پرازسنگ بود که ازبیرون پرتاب شده بود البته صاحب خانه دراین دعوا دخالتی نداشت اما ازسنگ­های پرتاب شده درامان نمانده بود. با ترس خودم را حاضرکردم وازدرخانه برای رفتن به خانه بهداشت بیرون رفتم اما باورکردنی نبود روی پشت بام چند خانه آنطرف ترپراززن ومرد بود که درحال کندن وبرداشتن سقف یکی ازخانه­ها بودند آن هم دراین فصل سرمای زمستان، نمی دانستم قضیه چیست وقتی ازبعضی ازاهالی که بیرون بودند پرس وجو کردم فهمیدم یک طرف دعوا درحال ویران کردن خانه­ی طرف دیگر هستند با فهمیدن این موضوع به سرعت به سمت خانه بهداشت دویدم وخودم را داخل خانه بهداشت انداختم می ترسیدم دراین دعوا اتفاقی برایم بیفتد آقای آزادی دلداریم می داد اما دیدن این صحنه ها تکان دهنده بود وباورنکردنی.دراین شرایط بهم ریخته روستا، باید مراقبت های خارج ازخانه بهداشت را هم شروع می کردیم چون دیگرپرونده نویسی وصدورکارت مراقبت تمام شده بود وازروی اسامی ونیازها ما باید به روستاهای تحت سرپرستی میرفتیم وبه افراد خدمات بهداشتی را می رساندیم. درخانه بهداشت هم برای جلب مردم داروهایی مثل شربت اکسپکتورانت، آسپرین، قرص ویتامینc  ، قطره مولتی ویتامین ، پماد سوختگی ، پمادهای چشمی ، وسایل پانسمان وصابونهای بهداشتی و..قرارداده بودیم تا نیازاولیه مردم را برطرف نماییم ومردم هم به این بهانه ها بیشتر به خانه بهداشت آمده و ذهنشان برای پذیرش دستورهای بهداشتی آماده شود. درمیان جنگهای خانمان برانداز روستای قالیان ما به مراقبت هایمان می پرداختیم صبح که می شد ترازوی نوزاد، کلمنی که درآن واکسنهای مورد نیاز برای ماههای مختلف وجود داشت ،فشارسنج، وسایل بهداشتی اولیه به همراه پرونده ها را برمی داشتیم ودوباره به روستاها می رفتیم به همان روستاهای قبلی، از روی پرونده ها می دانستیم کدام خانه به واکسن، بررسی نوزاد ومراقبت ازخانم حامله نیازمند است ودراین بین اگرکس جدیدی هم به جمع اضافه شده بود یادداشت می کردیم، درحین این بررسی ها ، آقای آزادی برای اهالی توضیح می داد که چاههای فاضلاب باید درچه فاصله ای باشد، فضولات حیوانی باید ازخانه ها دور باشد، زباله ها چگونه ازبین برود و... من هم به زنان آموزش می دادم، ازبهداشت شخصی برایشان می گفتم ازنظافت موی سرکودکانشان، به آنها داروهایی برای دفع شپش می دادم، می خواستم خانه ها مرتب سمپاشی شود، به آنها نحوه­ی درست کردن پودر اوـآرـ اس را آموزش می دادم چون به علت نبود بهداشت کودکان زیاد دچار اسهال واستفراغ می شدند وگاهی مرگ آنها را تهدید می کرد ونیاز بود مادران مراقبت ازیک کودک مسموم را به خوبی یاد بگیرند اما افراد کمی به دستورات ما عمل می کردند وبیشتربا تمسخرزنان ومردان مواجه می شدیم گاهی به زور باید نوزادان وکودکان را واکسن می زدیم چون اعتقاد داشتند همان طور که خودشان بدون این کارها سالم هستند وزندگی می کنند کودکانشان هم به این مراقبت ها نیاز ندارند وما باید با زبان منطق این سرسختی ها را ازبین می بردیم.




کلمات کلیدی :