عروسی های قدیم در دهستان ما (قسمت سوم)
3- تاظهر همه شادمان میرقصیدند و ناهار هم معمولاً خورشت قیمه یا سبزی بود وگاهی چلو گوشت به مهمانها داده میشد قبل از صرف ناهار با آفتابه لگن دورمجلس میگشتند تا همه دستهایشان را بشویند من برای آخرین بار سالهای 64 و قبل یادم میاد که آفتابه لگن میآوردند زمانی که هنوز مدرسه نرفته بودم وسفرههای پارچهای که کنارش شعر« شکر نعمت نعمتت افزون کند/ کفرنعمت، نعمتت ازکف برون کند» نوشته شده بود پهن میگشت با سروصدا وشلوغی افرادی که مسئول پذیرایی بودند قاشقهای رویی ، نمکدان پلاستیکی ولیوانهای رویی با پارچ های دوغ پلاستیکی پخش میشد.ونان ساجی در وسط سفره گذاشته میشد بعد داخل مجمعهای رویی برای هر دونفر یک مجمع پلویی که روی آن خورشت ریخته شده بود و خیلی آن زمانها خوشمزه بود آورده میشد و همه با اشتهای تمام غذا را تمام میکردند. و دوباره با افتابه لگن دستها شسته میشد. بیشتر ما بچهها منتظر بعد از ناهاربودیم که شکلات ونخود کشمش بین مهمانها پخش میشد. بعد از خوردن ناهار زمان جمع کردن هدیههای مهمانها بود که به صورت پول نقد جمعآوری میشد. دو نفر از افراد فامیل داماد دریک مجمع دستمالی ابریشمی پر از نخود وکشمش وشکلات می گذاشتند ویکی به دست میگرفت وبه همراه نفر دیگر بین مهمانها میگشتند تا کادو جمع کنند اول در مجلس مردان این مراسم انجام میگرفت چون هدیه عروسی را معمولا مردان هر خانواده پرداخت میکردند مگر خانوادهای که مرد نداشت یا به دلایلی فقط خانم خانه در مراسم شرکت کرده بود در مجلس زنها هدیه پرداخت میشد. تو مجلس مردان معمولا با بزرگترین فرد فامیل داماد شروع میشد تا آن شخص که پول بیشتری پرداخت میکرد بقیه را هم تحت تأثیر قرار بدهد که پول بیشتری پرداخت کنند و شخص ابتدا با ابهتی تمام که ابتدا سینی مقابل او گذاشته شده بود پول را شمارش میکرد وبه جمع کننده میداد و میگفت این مبلغ، بعد آن فرد هم دوباره پول را شمارش میکرد ومیگفت: مشی فلانی بِرای نَمره ،خدا بیشتر بیاده پِی،مالِه آوا .....تومان،(مشهدی فلانی، برادرش نمیرد، خدا بیشتر بهش بدهد خانه اش آباد....تومان) نفری هم که نخود کشمش داشت هم میگفت ماله آوا،پول را داخل سینی گذاشته، و شخص نامبرده مشتی نخود و کشمش برمیداشت داخل جیبش میگذاشت و میگفت خدا مبارکش کند. و به همین ترتیب از تمام دعوت شدهها پول هدیه که به آن « سورانه» گفته میشد جمع میکردند. ودر مجلس زنها هم همین کار تکرار میشد. وبچهها با اشتیاق تمام مشت درنخود کشمش و شکلات میکردند و مشغول خوردن میشدند. و دوباره ساز و دهل نواخته میشد ورقص از سرگرفته میشد. ومعمولاً بعد از ساعت سه کم کم داماد و خانوادهاش آماده رفتن برای آوردن عروس میشدند آن روزها تک وتوکی پیکان ویا لندرور در روستاها پیدا میشد که برای آوردن عروس استفاده میشد و گرنه از تراکتور استفاده می کردند وقبلترها هم با اسب ومادیان عروسها را میآوردند. داماد به همراه خواهرها و برادر و جوانهایی از فامیل که پارتی داشتند وبعضی از بزرگان برای آوردن عروس رهسپار میشدند که ما بچهها از پچ پچ وشلوغی که بین زنها راه می افتاد و یه جور افراد به تکاپو میافتادند می فهمیدیم خبری شده واحتمالا میخواهند برای آوردن عروس بروند. واگر نزدیک بودیم ومادرمان میرفت که عالی بود وماهم برای این مراسم باشکوه عروس آوردن میرفتیم و چه لذتی داشت و چه غروری برایمان ایجاد میکرد که افتخارپیدا میکردیم برای اوردن عروس برویم. وقتی طرف داماد به نزدیکی روستای عروس میرسیدند بچههای طرف عروس میدویدند وبا سرو صدای تمام فریاد میزدند: هاتن، هاتن، (امدن، آمدن) وهمه را خبردار میکردند تمام اهالی روستا تو پنجره ها یا پشت بامها می آمدند وخانواده عروس خودشان را جمع وجور میکردند وهمه چشم به جمعیت میدوختند تا داماد را ببینند گویی داماد موجودی خارق العاده است وهمه برای دیدنش از کوچک و بزرگ سرو دست میشکستند. با سروصدای زیاد و کِل کشیدن و دو دستماله رقصیدن توسط خانمهای فامیل داماد، وارد خانه عروس میشدند.چه همهمه و ازدحامی بود نقل و شکلات و پول به هوا پرت میشد وما بچهها دریک ماراتن سنگین زیر دست وپاها لول میخوردیم که جمع کنیم و البته بزرگترها بیشتر مواقع ازما بچهها حریصتر بودند و تا ما میخواستیم شکلاتی برداریم توی هوا آن را میقاپیدند. عروس ساکت وآرام گوشهای مینشست روی سرش دستمالی هفت رنگ میکشیدند که هیچ کس صورتش را نمیدید. برادر داماد یک دستمال قرمز که داخلش نخود چی کشمش وگاهی قند بود به کمر عروس میبست به نشانه بچه دار شدن عروس. بعد بازوی عروس را میگرفت وداماد هم بازوی دیگرش را، عقد نامه را جلوی پای عروس می گذاشتند که عروس باید ابتدا پای راستش را روی آن میگذاشت و رد می شد تا دیگر به خانه پدرش باز نگردد. و با کل کشیدن عروس را سوار ماشین می کردند....
کلمات کلیدی :